پشت صحنه زندگی من...

به دنبال رهایی ام. نوشتن می تواند این آزادی را به من بدهد، می دانم.

به دنبال رهایی ام. نوشتن می تواند این آزادی را به من بدهد، می دانم.

دلم تنگ می شود، گاهی
برای حرف های معمولی ، برای حرف های ساده
برای «چه هوای خوبی!» ، «دیشب چه خوردی؟»
برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» ،
« شادی پسر زائید.»
دلم تنگ می شود، گاهی
برای یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ» ،
سه «روز» تعطیلی در زمستان ،
چهار «خنده ی » بلند
و پنج «انگشت» دوست داشتنی...

مصطفی مستور

آخرین مطالب

بعضی آدما به زندگی ما وارد میشن و زودی هم میرن!

بعضی از آدما روح مارو می رقصونن... اونا مارو با درک جدیدی از زمزمه خِرَدشون بیدار می کنن...

بعضی از آدما آسمون رو برای خیره شدن زیباتر می کنن... اونا برای مدتی توو زندگی ما می مونن و جای پایی در قلب ما میذارن که از اون به بعد ما دیگه هیچ وقت مثل قبل نمی شیم...

یادت باشه از تمام کسایی که قلبت رو لمس کردن قدردانی کنی!


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۰۸
بارون

بهار بچگی های من کفش هایی بود که دلت نمی آمد بپوشی، اما دوست داشتی همه آن را ببینند! تکرار هر روز این کفش ها، تکرار جمله های تبریک، تکرار تخمه ها و فندق ها و پسته ها، تکرار آفتاب با طعم بهار و دوباره تا بهاری دیگر تکرار عقربه ها...
بهار بچگی های من ساده و بی توقع بود!

بزرگ شده ام! آن قدر که بهارهایم را می شمارم، آن قدر که تقویمم مدام بهانه بهار را می گبرد! آن قدر که ثانیه هایم همیشه به دنبال تحویل اند! آن قدر که نفس هایم را برای بهار ذخیره می کنم!
من بزرگ شده ام و بهار من پیچیده و پرتوقع...


بهار را باور کن!
بهار را باور کن و فراموشت نشود که تازه شدن هایمان را همیشه مدیون بهاریم...


سال نو همگی مبارک

بهار 1393


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۰۱
بارون

بعضی آدم ها بوی خوب دارند!

حتی وقتی دورند

دلت که براشون تنگ میشه

بوی خوبشون توی ذهنت می پیچه

و اونقدر دلت هواشونو می کنه

که دوست داری محکم بغلشون کنی...


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۳
بارون
در من گاه به گاه
کودکی پا به زمین می کوبد
و چیزهایی می خواهد که نباید...!
بعضی وقت ها با یک تشر کارش را می سازم
گاهی یک لباس زیبا، یک بسته پاستیل!
یک رژ خوش رنگ و گران قیمت
حتی گاهی شکلاتی که می دانم دوست ندارد، ولی هوس کرده!
اما امان...
امان از وقتی که تو را از دور می بیند!...
خب بچه است دیگر، نمی فهمد که!
گریه می کند،
جیغ می کشد و از درون سینه ام
چنان مشت می کوبد که می ترسم
قلبم منفجر شود...



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۱۹:۳۶
بارون

ما همه به خانه خواهیم رسید

خداوند ، کلاغ های قصه اش را

بدون خانه و کاشانه رها نمی کند...!




۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۱۸:۳۶
بارون

این روزها حسّم شبیه حسّ شمر ِ تعزیه است ..

دارد سر امام را از تنش جدا می کند

اما  توی دلش های های برای غریبی امام حسین می گرید ...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۲ ، ۱۵:۵۹
بارون

باختن توی هیچ بازی ای تو کَتم نمیره

حالا هر بازی ای که میخواد باشه

حتی لجبازی

...

..

.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۲۰:۰۳
بارون

 هی

 آینــه !

 چرا نگاه تو اینهمه غم داره ؟! ...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۹:۵۳
بارون

گاهی وقت ها به ماهی های قرمز غبطه می خورم. ظاهرا دامنه ی حافظه شان فقط در حد چند ثانیه است. محال است بتوانند سلسله ای از افکار را پی گیری کنند. آن ها همه چیز را برای اولین بار تجربه می کنند. هر بار و مادامی که از نقص و معلولیتشان بی خبر هستند حتما زندگی برایشان داستان بلند خوب و خوشی است. یک جشن، شور هیجان از سحر تا غروب...!


پ ن: دلم گرفته. دلم میخواد یکی یاد بده بهم زندگی کردنو . واسش مهم باشه چی داره با برخوردش بهم یاد میده...تنهام، نیست.

دلم خیلی گرفته...خیلی...





    

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۲ ، ۰۱:۳۴
بارون

 دلم فنجانی قهوه

 نصفه کیکی

و یک عالم تو را می خواهد.......


 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۱
بارون